سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختر کوچولوی صاحب خانه از آقای کی برسید:

اگر کوسه ها آدم بودند.با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت:البته!اگر کوسه ها آدم بودند

توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند

همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند

مواظب بودند که همیشه بر آب باشد

هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند.

برای آن که هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد

گاه گاه مهمانی های بزرگ برگذار میکردند

چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است!

برای ماهی ها مدرسه میساختند

و به آن ها یاد میدادند

که چجوری به طرف دهان کوسه شنا کنند

درس اصلی ماهی ها اخلاق بئد

به آنها می قبولاندند

که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند

به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتد باشند

و چه جوری خودرا برای یک آینده زیبا مهیا کنند

آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست می آید

اگر کوسه ها آدم بودند

در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت:

از دندان کوسه تصائیر زیبا و رنگارنگی میکشیدند

ته دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولوهای قهرمان

شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند.

همراه نمایش آهنگهی محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار

ما هیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند.

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت

که به ماهیها می آموخت

زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود!

 

برتولت برشت!

 

 

 



چهارشنبه 91/11/18 | 12:9 صبح | parazit | نظرات ()

 آقا یچیزی میخوام بنویسم نمیدونم چی به سرم میاد ولی میگم.

برامم اصلا مهم نیست شیلترشم یا هرچیز دیگه ای! دیگه زدم سیم آخر!نمیتونم تحمل کنم،نمیتونم! چه وضعشه!؟!  چرا باید با ترس و لرز بیام بیرون چرا ما نباید آسایش داشته باشیم! امنیت جانی داشته باشیم! آقا من دیگه جازدم،هرچی میخوای اسمش بزار! هرچی میخوای بارم کن ولی من میگم! اعتراض میکنم!

شاعر میگه که:چه لوتی های بیخطری تو زندونن،آخه بیچاره ها حرف زور نمیتونن تحمل کنن!

آقا جانه من،خواهره من.جانه مادرت دوش نگیر!خفه شدیم!کشتید مارُ!! با هرکسم که در این مورد حرف میزنم همین حرفش معترضن همشون! برادرا خواهرا اصلا نترسید نترسید ما همه با هم هستیم!

امروز همچین که پله آخر پل هوایی اومدم پایین،یهو جلو چشام سیاه! دیگه هیچیرُ ندیدم.حس کردم دلم،معدم داره میسوزه! آخه چرا!چرا باید این وضع حاکم باشه!

امروز خدا باهام یار بود،و الا دیگه کی میفهمید دردم چیه! چرا اینجا افتادم! فقط پول برام مینداختن و یه بیچاره پشتش.ولی نمیدونن که از دست خودشون این بلا به سرم اومده!

     خلاصه کلوم بگم:

جانه مادرت دوش عطر و ادکلن نگیرید! آقا شاید یکی حساسیت داره این وسط! آسم داره! سر درد میشه!

شایدم یکی مثل من ناهارش بالا میاره جلو مردم!!!

 

 



چهارشنبه 91/10/20 | 7:20 عصر | parazit | نظرات ()

جایی خوندم،"دیدید بعضی وقتها،اتاقتون بهم میریزید،همه وسایلش میریزید وسط که تمیز کنید، تازه میفهمید چه غلطی کردید!!"

گفتم که بگم قالب عوض کردن این وب هم برام دقیقا مثل اون  بهم ریختن اتاقه میمونه!

______________________

آقا جون من اگه کسی میدونه چرا این عکسام اینجوری میشن بهم بگه!من اصلا جنبه ندارم،توروخدا این شوخی باهام نکنید!



دوشنبه 91/10/18 | 6:28 عصر | parazit | نظرات ()

واقعا مدرسه ها؟! ببینم من کلاس چند بودم! من که تازه امتحانام تموم شدن!بیچاره کتابام،توی مغازه سرکوچمون موندن. موندن؟! شایدم دیگه کتابی نمونده.جالبه،سال تحصیلی شروع شه ولی هنوز نمیدونی که باید زیست سه برداری یا تاریخ هنر! خدا امسال به خیر کنه! خلاصه تسلیت - تبریک به بروبچ.

در کل یه حسی داری،انگاری یکی منتظرته.شایدم میخواد باوت ولگردیا،یه حال حسابی بده بهمون.هر دقیقه یک بار گوشه چشمت به کتابها میفته،بی اعتنایی ،باز چشمت میفته،سعیت میکنی.مثل کسی که باهاش قهری ولی اون زول زده بهت!آواز میخونی،رو میز دایره میزنی،هدفون آهنگ گوش میدی،هوم هوم... نوچ فایده نداره.میپری سر کتابا...



جمعه 91/6/24 | 11:44 عصر | parazit | نظرات ()

وقتی به هم رسیدیم. مهدی با مهدی، شوروع کرد جیبهام گشتن! یک هزار تومانی گیر آورد، (( با این میخوای سیگار بخری؟!))- آخه نه سیگاری بود و نه مدرک جرمی،بیچاره مجبور شد به این هزاری گیر بده-

 

از این که فهمیدم دوستم هم به وبم سر میزنه خوش حال شدم!

------------------------------------------------------------------------------

.: دلم گرفته،آخه بدجوری از بچه های ال - پی عقب افتادم!



جمعه 91/6/10 | 6:54 عصر | parazit | نظرات ()

   1   2      >
Other
.............................................




بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 21948