سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم گرفته!!

معنی گرا 

امشب ،توی پارک من و رسول، به چندتا پارکوریست خارجی برخوردیم!(افغان) کارشون بگی نگی تمیز بود.

بعد از آشنایی و اینا،من بحث امام اینارو کشیدم وسط ،(اونا بیبی انداختن وسط،ما کارت ولی فقیه).خلاصه پرسیدیم و جواب دادن.اوایل یکم با احتیاط بود کلومم. بعد که فهمیدم شیعه 12 امامی هستن :) زدیم تو کار پر حرفی:

مهدی: شما دیگه خودتون ایرانی حساب میکنید دیگه؟

اسمعیل: نه! ما بعد از تحصیل میریم!

(یکم دلم گرفت).مهدی: خب چراا؟!! اینجا که خیلی بهتره!

اسمعیل: نه اونجا خیلی مردمش با فارسی زبان آشنا نیستن!

سفر علی: اونجا اگه تا کلاس 5 بخونی میشی معلم، ما میخوایم بخونیم بعد از دیپلم بریم اونور،اوضاش خیلی خرابه! بریم درس بدیم!

مهدی: :o !!! ایول دارید!(کفم بریده بود از سطح فکر بالای این دوتا یا همشون!)

.: خب اینجا برید دانشگاه یه تخصص بگیرید بد برید،اینجوری که بهتره.

اسمعیل: نه اینجا پول میخواد برا دانشگاهش از ما بیشتر میگیرن،با یه خنده که نفهمیدم به چیش میخنده.

.................یکم کار کردیم بعدشم رفتیم روی چمن نشستیم پای درده دلشون..................

مهدی: بدنسازیر کجا کار میکنید؟ باشگاه؟

اسمعیل: نه! بعد از ماه رمضان میریم باشگاه.آخه دیگه بعد از کار که ساعت 1 میرسیم خونه،پاهامون میذاریم توی تشت آب سرد رو سرمونم یه پارچ خالی میکنیم.

مهدی: (به حالت بسیار بی فرهنگانه) : مگه شما روزه هم میگیرید؟؟!؟!

اسمعیل: آره خب!

یه لحظه از خودم خجالت کشیدم باوت یدونه روزه ای که نگرفته بودم تو این ماه!

مهدی: باباااااااا خییییییلییییی چاکریم!!! شماها دیگه کی هستید!!(البت تو دلم)

خیلی خودم عادی گرفتم! : خب آره خیلی سخته

و الاخر...

.......................یادم نیست چی شد که بحث رفت سر زور گفتن بهشون.............................

اسمعیل: یروز من و ... و.. و.. میخواستیم بریم پارک جوانان تمرین.که ینفر مارو دید و گفت:بیاین کمک یدونه یخچال هست باید جابه جاش کنیم.

ماهم رفتیم.یخچال آورد بردیم تو ماشین، کمد آورد بردیم، قالی هاش رُ داد بردیم تو حیاط، براش شستیم،آفتابش کردیم،حیاط رُ جارو کردیم و شستیم و خلاصه....

آخر سر هم با بد و بیراه گفتن بهمون انداختمون بیرون.به منم یه پس گردنی زد.آخه گفته بودم که روزه ایم نمیتونیم کار کنیم!

مهدی: واای اینا دیگه آدم نیستن!! جدا داشتم خجالت میکشیدم!

سفر علی: شب با موتور بودم که جوونا انداختن دنبالم اذیتم کنن.خلاصه رسید به جایی که میخورم زمین و پام بدجوری داغون میشه ( نشونم داد،میگم که درک کنید، چون پاش بخیه نخورده بود گوشت آورده بود!)

خلاصه بجای اینکه زنگ بزنن به 115 زنگ میزنن به 110 که میاد و میبردش پاسگاه.یه فصل کتک هم بهش میزنن و میندازنش بیرون.

اسمعیل: مادرم سرطان داره!! و وقتیم که میپرسم کاری هم کردید هیچ جوابی نمیده و دوباره میره سر درد دل!

قیوم: ما اگه کار نکنیم خونه راهمون نمیدن! یبار که رفتم برا کار، یه ایرانی هم بود.از اول تا آخرش شاید نیم ردیف آجر برد،حرفشم این بود که من ایرانیم و تو باید کار کنی!

.: یبارم گشت انداخت دنبالم.منم ترسیدم فرار کردم.آخرسر گیرم آورد و بردتم کلانتری.من کتک زدن تا اونجایی که میخوردم!

مهدی: خب چیکار کرده بودی؟

قیوم: هیچی میگفت باید با لباس رسمی خودت تو شهر بچرخی،چرا شلوار لی پات، تو داشتی اذیت میکردی!شما اینجا چه غلطی میکنید،شما باید برید از اینجا از این حرفها!(دیگه نمونه بارز تر از این به عنوان یک نژاد پرستی!!)

مهدی: مگه کارت سبز ندارید؟

نشونم داد کارتش.

همه حرفشونم این بود که یکی خراب باشه بقیرم باهاش میسوزونه!میگفتن که بیشتر مردم ما بی سوادن که اینقدر تعصبین!

خلاصه تو اون لحظه هم من هم رسول خیلی احساس خجالت میکردیم!توی راه برگشتن ساکت بودیم.من آروم آروم رکاب میزدم،رسولم دیگه میخواست موتورش خاموش شه.هرزگاهیم یه آه از سینه بلند میشد و سری تکون میدادیم! من همش تو این فکر بودم که چجوری میشه با وجود این همه مشکل (که من مشکلات داخل کشورشون رُ ننوشتم) باز اینقدر روحیشون شاد و برای رسیدن به هدفشون که میدونن چقدر سختی هم داره، زندگی میکنن!

یه لحظه با مشت زدم به پام و تو دلم گفتم:

بچه جون،قدر بدون!

 

دیگه میخواستم بزنم زیر گریه!

دلم میخواد داد بزنم آهای اونایی که ادعاتون میشه!بیاین حرفهای اینارو بشنوید!

اینقدر کشورهای غربی کشورهای غربی نکنید!!تو همین کشور خودمون ببینید که شیعه با شیعه چیکا میکنه!!

 

 

 

 

 



دوشنبه 91/5/16 | 3:37 صبح | parazit | نظرات ()

Other
.............................................




بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 22091