سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمشُ باز میکنه،یه شعله جلو صورتشه...

   با یه دستش فندکُ میچرخونه بایه دستش هوای برگ گوشه لبشُ داره.پاهاشُ دراز کرده روی صندلیِ میز روبرویی.یه پُک محکم از سیگار میگیره طوری که نورِ قرمز سر سیگاررُ از گوشه چشمش میبینه.زول زده به تابلو سِتا گل رُز،تابلو دقیقا پشت سره دونفر که روی اون یکی میز نشستن.سرشون تو همه و پچ پچ میکنند و میخندند.توی فکره!موسیقی کلاسیک و باد خنک کولر اون رُ بدجوری برده تو خواب و خیال.تو فکره که فردا پول آقای پاتریس چجوری جور کنه.

   یه پوک دیگه میگیره ، و همچنان زول زده به تابلو.دود سیگارُ طوری بیرون میده که یه ابر سنگین از دود جلوی چشماشُ میگیره.به خودش میاد،حس میکنه سرِ شونشو میزنن،

گارسون:آقا.....آقا...

.:بله؟...جانم؟

گارسون:میشه مودبانه تر بشینید؟

.:آه ببخشید،چشم...

گارسون:مرسی.

اون دونفر که روی میز جلوای بودن دارن زیرچشمی نگاهش میکنن.سرش فورو رفته تو آور کوتش.خودش جمع و جور میکنه،یه دست روی موهاش میکشه،یقه کوتش درست میکنه.پاهاش جمع میکنه و با سره انگشتاش گلدونِ روی میز میگیره تو دستش و باز میره تو فکر.خودش پخش روی میز کرده،طوری به گلدون نگاه میکنه که انگاری چیزی توش پیدا کرده.

از پشت گلدون اونوریارُ نگاه میکنه،چونه هاشون بلند و کوتاه میشه ، دماغشون بزرگ و کوچیک. کلا میشن یه آدمای دیگه.گلدون کنار میبره میشن همون آدمای قبلی،که به خاطره کم اعتماد به نفسیشون میشن یه آدمِ بد اخلاقِ پر عشوه.

سیگارش تموم شده.ولی هنوز کنجه لبشِ.یه نگاه به ساعتش میندازه، 23:26 ،از یه حراجی خریده،پنج تا باوتش داده ولی هرکس میبینه میگه حداقل سیتا قیمتشه. 

....

توی راه برگشتن.نسیم از روبرو میاد،دستاش توی جیبشه.شهر خلوته.چند دقیقه یک بار یکی دوتا ماشین رد میشن،یا موتوریهایی که بلند بلند دارن باهم حرف میزنن.شهره کوچیکیه.با مردم خونگرم.هروقت توی تاکسی میشینه،حرف رُ از وضع هوا شروع میکنه،کلی باهاشون گرم میگیره که شاید سره چونه زدن پول تاکسی اونهارو بندازه تو رودربایستی و بتونه یکم برا خودش نگه داره.ولی ایندفعه خبری از تاکسی نیست.راه کوتاهه و خودشم هوس پیاده روی کرده...

....

میرسه به خونش.تو یه آپارتمان درب و داغون.طبقه 3.واحد 3.

درُ که باز میکنه سگ صاحب خونه پشت در،خیلی ریلکس نشسته و زول زده بهش.آروم آروم از کنارش رد میشه.میدونه اگه سگ پارس کنه تمیز کردن راهرو یک هفته زودتر میفته دستش.فردا کلی کار سرش ریخته پس اصلا علاقه ای به سگ نشون نمیده و پاورچین پاورچین پله هارو یکی یکی میره بالا...

....

توی راهرو از کنار اسباب بازی پسر 7 ساله آقای ریمورس.آقای ریمورس گاوداری داشته و الان بستنی فروشی میکنه، پِهن سگ صاحب خونه، حاله نور که از زیر در واحد آقای تویلر که روی در واحدشون زده :

                                                                               - open this door...

                                                                          ...Im will shoot you dead

                                                                            Im very good with gun...

و بالاخره به پادریه اتاقش که بخاطره شکل توپ روی اون،از بوسه های روسی (سگ صاحب خانه) بی نصیب نمونده، میرسه.

یکی از دغدغه های زندگیش قفل کردن دره واحدشه!!چون همیشه یادش میره کلیدارو تو کودوم جیب گذاشته هر دفعه باید تقریبا 8 جیب رُ بگرده تا پیداش کنه،همینطور هم درمورده بازکردنِ در.

....

جیب هاش رو گشته و فهمیده که کلیدارو تو کافی جاشون گذاشته!محکم دندوناشو بهم فشار میده: خداااااااا...

میره توی بالکون و میشینه روی صندلی سه پایه، پاهاش میگیره تو بغلش زول میزنه به تابلو چشمک زنه کافی،سیگارشُ روشن میکنه...


 

 

.: توصیه میکنم این مطلب با یه آهنگ کلاسیک بخونید.

.: هر کار کردم نتونستم برا وبم موزیک آپلود کنم...

 

 

 

 



چهارشنبه 91/5/4 | 4:4 صبح | parazit | نظرات ()

Other
.............................................




بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 22100